زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

زهرا نفس مامان و بابا

سفرنامه قم-تهران-اصفهان

1393/5/24 13:45
نویسنده : مامان اعظم
951 بازدید
اشتراک گذاری

عصر چهرشنبه (15/مرداد/93)کرمان رو به مقصد قم ترک کردیم....می خواستیم بریم قم تا به عروسی هدی جون،نوه دایی بابا برسیم...

مادرجون و خاله بابا هم همراه ما بودند...

تا نیمه راه رفتیم تا اینکه حاج رضا پسر دایی بابا هم به ما رسیدند و خلاصه سفرمون رو ادامه دادیم....

شب ساعت 2 برای خواب رسیدیم امامزاده سیدجعفر محمد یزد.....

توی صحن امامزاده خواستیم بخوابیم ...اما از آـنجایی که شما توی ماشین خواب هاتون رو کرده بودید خواب نمب رفتید...من هم برای اینکه بقیه رو بیدار نکنی از جمله بابایی رو مجبور شدم پا به پات بیدار باشم...

طاها پسر بشری جون هم خواب نمی رفت...پس من و شما و طاها کوچولو خاله فاطمه اش رفتیم پارک بازی امامزاده  ....

ساعت 3 بعد از نصف شب و سرسره بازی...فک کن...

ما هم بازی کردیمخندونکخجالت

زهرا کلی ذوق کرده بود...

این هم عکس پارک بازی

تا اینکه دیگه دم اذان خواب رفتی...اما چه فایده اون موقع ما می خواستیم حرکت کنیم...و من بیچاره اصلا نخوابیدمخواب آلود

روز بعد واسه ناهار رسیدیم قم

بعد از ناهار و استراحت...نماز مغرب و عشا رو در حرم حضرت معصومه خوندیم

این اولین باری بود که برای زیارت حضرت معصومه می رفتی اون هم با پاهای خودت عزیزم...زهرای گلم

هوای گرم اترژی همه رو گرفته بود،مخصوصا شما زهرا جان..اون روز تو حرم زیاد سر حال نبودی.

جمعه هفدهم مرداد هم عروسی برگذار شد و ما عصر سه شنبه قم رو ترک کردیم و رفتیم به طرف تهران....

اینبار می خواستیم بریم خانه آقا سجاد پسر خاله  نرگس...پسرخاله بابایی

در راه حرم امام هم رفتیم....

تهران خیلی بی قرار بودی.. .احساس می کردم مال بی خوابی و خسته گی بود...شب  اول که خیلی طول کشید تا خواب رفتی...

روز بعد که خواستیم بریم بنده خدا ها نگذاشتن و یک روز دیگه موندیم...

عصر رفتیم شاه عبدالعظیم...کلا هرچی مکان زیارتی سر راهمون بود رو رفتیم و زیارتی کردیمزیبا

 

خونه آقا سجاد داشتی شیطونی می کردی که صورتت خورد به لبه میز...

شب داشتم لباس بابایی رو اتو می کردم...که یه  لحظه ازت غافل شدم و دستت رو بردی به طرف اتو وبدبو دستت سوخت عزیزم و اون شب تا ساعت 1 ونیم فقط گریه می کردی و داد می زدی  و با زبون خودت می گفتی دستم...دستم

سری آب جوش و پماد زدم اما...سوزشش خوب نشد...

خلاصه اون شب خیلی اذیت شدی دختر گلم...

صبح روز بعد هم خواستیم بریم شمال و دریا  اما چون تنها بودیم پشیمان شدیم و برگشتیم به طرف قم....خاله  بابا تهران موند

قم دیگه توقف نکردیم...و مستقیم رفتیم به طرف کاشان....

نمایی از اردهال و زائرسرا

ناهار رفتیم مشهد اردهال...بعد از زیارت و استراحت،عصرش حرکت کردیم به سمت اصفهان و شب اصفهان خوابیدیم

اصفهان زیاد نموندیم...با همسری قرار گذاشتیم یه سفر دیگه فقط به مقصد اصفهان بیاییم...شهر خوب و قشنگی بود ولی حیف که ما وقت نداشتیم تا از این زیبایی ها استفاده کنیم

این هم زهرا و میدان امام اصفهان

اولش از درشکه ها و اسب ها خوشت اومده بود اما بعدش ترسیدی و سفت خودت رو چسبوندی به بابا

این جعبه رو هم مادرجون   خرید تا هم یادگاری  برات بمونه و هم اینکه طلاهات رو بذاری توی اون

 

این هم در راه بازگشت که عینک بابا رو بر می داشتی و حواسش رو پرت  می کردی

 

پایان

پسندها (15)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (16)

مامان گلشن
24 مرداد 93 18:23
عکس های خیلی قشنگی بودمخصوصا اون عکسی که مثل فرشته ها خوابیده
مامانی ساره
24 مرداد 93 19:21
انشاءالله همیشه به سفر و شادی باشین می گفتین میاین اصفهان ازتون پذیرایی کنیم
مامان مینا
24 مرداد 93 23:23
آخی عزیزم بمیرم دستش با اتووووو چی شد نازی فرشته کوچولو تهران به ماهم سر میزدید همیشه به سفر و گردش.خوش باشید
عاطفه مامان ستیا
25 مرداد 93 0:30
به به همه جاهم که رفتین...همیشه به عروسی و گشت و گذارچه اون لباس که تو حرم شاه عبدالعظیم پوشیده به زهرا جونم اومده ماشاللهدلم ریش شد واسه دستش الهی بگردم عسلم
مامان آویسا
25 مرداد 93 8:01
ان شالله هميشه به سفر عزيزم زيارتات هم قبول خانومي دستش هم يه بوس بخورم تا زود وزد خوب بشه آره اصفهان جاي خيلي ديدنيه من هم پيشنهادش مي كنم
مامان آنیسا
25 مرداد 93 11:31
همیشه به شادی و گردش معلمومه که به دخملی کلی خوش گذشته
مامانی عسلی
25 مرداد 93 12:27
سفر خوش ، زیارتاتون قبول باشه انشالله همیشه به خوشی و سلامتی بیشتر مواظب زهرا جون باش ، بلا بدور باشه خدا حفظش کنه
زهرا و زکریا
25 مرداد 93 14:42
همیشه به عروسی و مسافرت و مخصوصا زیااااااااااااااااااااااارت زیارتا قبول زهرا کوچولو حسابی بوی بهشت گرفتی ها... ما نمی دونستیم شما کرمانی هستید ما یه شاه (روم به دیوار) از شما بیشتر داریم. عکسات خیلی قشنگ بود دیگه دست به اتو نزنی ها!!!!
مامان کیانا و صدرا
26 مرداد 93 10:38
سلام.امید که همیشه سلامت و شاد باشید و دیگه زهرا جونی دستتو به اتو نزنی گلم
مامان ساناز
29 مرداد 93 9:31
زیارت قبول قند عسل
اقازاده
29 مرداد 93 18:57
خدا را شکر که بهتون خوش گذشتهببخشید یه مدت نبودم نتونستم بهتون سر بزنم درگیر اسباب کشی بودم اومدم بهتون نزدیکتر شدم(بردسیر)
مامان لیانا
31 مرداد 93 6:37
عزیز دلم انشالا همیشه به تفریح و گردش..زیارت ها هم قبول باشه..فداش بشم دستش سوخت دلم کباب شد..میبوسمت زهرا جان
آذر اکبری
31 مرداد 93 19:31
سلام عزیزم،همیشه به سفر،امیدوارم لحظه های زندگیت شیرین باشه
گل اندام بانو
1 شهریور 93 0:53
چه مسافرت پر ماجرایی بود.انشاالله همیشه به شادی و خوش کذرونی برید
سمیه مامان اسماء کوچولو
5 شهریور 93 10:20
هیشه به سفر عزیـــــــــــــــــــزم
در انتظار مادر شدن
24 شهریور 93 15:58
سلام،ماشاالله دختر نازی داری خدا براتون حفظش کنه،به وب من هم یه سری بزن