سفرنامه قم-تهران-اصفهان
عصر چهرشنبه (15/مرداد/93)کرمان رو به مقصد قم ترک کردیم....می خواستیم بریم قم تا به عروسی هدی جون،نوه دایی بابا برسیم...
مادرجون و خاله بابا هم همراه ما بودند...
تا نیمه راه رفتیم تا اینکه حاج رضا پسر دایی بابا هم به ما رسیدند و خلاصه سفرمون رو ادامه دادیم....
شب ساعت 2 برای خواب رسیدیم امامزاده سیدجعفر محمد یزد.....
توی صحن امامزاده خواستیم بخوابیم ...اما از آـنجایی که شما توی ماشین خواب هاتون رو کرده بودید خواب نمب رفتید...من هم برای اینکه بقیه رو بیدار نکنی از جمله بابایی رو مجبور شدم پا به پات بیدار باشم...
طاها پسر بشری جون هم خواب نمی رفت...پس من و شما و طاها کوچولو خاله فاطمه اش رفتیم پارک بازی امامزاده ....
ساعت 3 بعد از نصف شب و سرسره بازی...فک کن...
ما هم بازی کردیم
زهرا کلی ذوق کرده بود...
این هم عکس پارک بازی
تا اینکه دیگه دم اذان خواب رفتی...اما چه فایده اون موقع ما می خواستیم حرکت کنیم...و من بیچاره اصلا نخوابیدم
روز بعد واسه ناهار رسیدیم قم
بعد از ناهار و استراحت...نماز مغرب و عشا رو در حرم حضرت معصومه خوندیم
این اولین باری بود که برای زیارت حضرت معصومه می رفتی اون هم با پاهای خودت عزیزم...زهرای گلم
هوای گرم اترژی همه رو گرفته بود،مخصوصا شما زهرا جان..اون روز تو حرم زیاد سر حال نبودی.
جمعه هفدهم مرداد هم عروسی برگذار شد و ما عصر سه شنبه قم رو ترک کردیم و رفتیم به طرف تهران....
اینبار می خواستیم بریم خانه آقا سجاد پسر خاله نرگس...پسرخاله بابایی
در راه حرم امام هم رفتیم....
تهران خیلی بی قرار بودی.. .احساس می کردم مال بی خوابی و خسته گی بود...شب اول که خیلی طول کشید تا خواب رفتی...
روز بعد که خواستیم بریم بنده خدا ها نگذاشتن و یک روز دیگه موندیم...
عصر رفتیم شاه عبدالعظیم...کلا هرچی مکان زیارتی سر راهمون بود رو رفتیم و زیارتی کردیم
خونه آقا سجاد داشتی شیطونی می کردی که صورتت خورد به لبه میز...
شب داشتم لباس بابایی رو اتو می کردم...که یه لحظه ازت غافل شدم و دستت رو بردی به طرف اتو و دستت سوخت عزیزم و اون شب تا ساعت 1 ونیم فقط گریه می کردی و داد می زدی و با زبون خودت می گفتی دستم...دستم
سری آب جوش و پماد زدم اما...سوزشش خوب نشد...
خلاصه اون شب خیلی اذیت شدی دختر گلم...
صبح روز بعد هم خواستیم بریم شمال و دریا اما چون تنها بودیم پشیمان شدیم و برگشتیم به طرف قم....خاله بابا تهران موند
قم دیگه توقف نکردیم...و مستقیم رفتیم به طرف کاشان....
نمایی از اردهال و زائرسرا
ناهار رفتیم مشهد اردهال...بعد از زیارت و استراحت،عصرش حرکت کردیم به سمت اصفهان و شب اصفهان خوابیدیم
اصفهان زیاد نموندیم...با همسری قرار گذاشتیم یه سفر دیگه فقط به مقصد اصفهان بیاییم...شهر خوب و قشنگی بود ولی حیف که ما وقت نداشتیم تا از این زیبایی ها استفاده کنیم
این هم زهرا و میدان امام اصفهان
اولش از درشکه ها و اسب ها خوشت اومده بود اما بعدش ترسیدی و سفت خودت رو چسبوندی به بابا
این جعبه رو هم مادرجون خرید تا هم یادگاری برات بمونه و هم اینکه طلاهات رو بذاری توی اون
این هم در راه بازگشت که عینک بابا رو بر می داشتی و حواسش رو پرت می کردی
پایان