زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

زهرا نفس مامان و بابا

روز تولد

1392/9/11 23:37
نویسنده : مامان اعظم
217 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی آزمایش مامانی مثبت شد و مطمئن شدیم که تو قراره زود زود بیای پیش ما همه خوشحال بودن و منتظرت عزیزم.

برام مهم نبود دختری یا پسر . سونو که رفتم گفت دختره.زنگ زدم مامان جون بهش گفتم زهرا خانوم ما هم حالش خوبهچشمک

مامان جون گفت انشاالله سالم باشهماچ

خلاصه نه ماه منتظر بودم و با تمام وجود ازت مراقبت کردم.فقط یبار ت حاملگی خوردم زمین نگرانت بودم تا اینکه رفتم دکتر و وقتی صدای قلبت رو برام گذاشت خوشحال شدم که چیزیت نشده و خوبه خوبی نازنینملبخند

دکتر گفت چون نی نیت درشته سزلرین شی بهتره.منم از خدا خواستم و قرار این شد 31اردیبهشت 92 برم بیمارستان زاضیه فیروز برا سزارین.مژه

اون روز دکتر یه عمل دیگه هم داشت.فامیل اون خانم بهرامی بود.

ساعت 10:15 رفتم تو اتاق عمل.بحث انتخابات اون روز تو اتاق عمل بین پرستار و دکترا داغ داغ بود.خنثی

بابایی میگفت وقتی بدنیا اومدی کلی گریه کردی.ناراحت

خانم بهرامی هم بعد من رفت اتاق عمل و نینیش یه گل پسر بود به اسم محمدکیان.که تو یک ساعت از محمد کیان بزرگتری دختر نازمقلب

خیلی دوست دارم محمد کیان و مامانش رو یکبار دیگه ببینم.امیدوارم همیشه خوب و خوش سالم باشن انشااللهلبخند

منم که بهوش اومدم اول خدا رو شکر کردم که گل دخترم سالمهفرشته

اتاق ما پر شده بود از خاله ها و مامان بزرگا و بابابزرگ و دایی و زن دایی و .. .

همه از به دنیا اومدن تو شاده شاد بودنماچ

اون شب ما تو بیمارستان موندیم.تواون شب خیلی گریه کردی.مامان جون و خاله فهیمه اون شب پیش ما موندنلبخند

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)