روز تولد
وقتی آزمایش مامانی مثبت شد و مطمئن شدیم که تو قراره زود زود بیای پیش ما همه خوشحال بودن و منتظرت عزیزم.
برام مهم نبود دختری یا پسر . سونو که رفتم گفت دختره.زنگ زدم مامان جون بهش گفتم زهرا خانوم ما هم حالش خوبه
مامان جون گفت انشاالله سالم باشه
خلاصه نه ماه منتظر بودم و با تمام وجود ازت مراقبت کردم.فقط یبار ت حاملگی خوردم زمین نگرانت بودم تا اینکه رفتم دکتر و وقتی صدای قلبت رو برام گذاشت خوشحال شدم که چیزیت نشده و خوبه خوبی نازنینم
دکتر گفت چون نی نیت درشته سزلرین شی بهتره.منم از خدا خواستم و قرار این شد 31اردیبهشت 92 برم بیمارستان زاضیه فیروز برا سزارین.
اون روز دکتر یه عمل دیگه هم داشت.فامیل اون خانم بهرامی بود.
ساعت 10:15 رفتم تو اتاق عمل.بحث انتخابات اون روز تو اتاق عمل بین پرستار و دکترا داغ داغ بود.
بابایی میگفت وقتی بدنیا اومدی کلی گریه کردی.
خانم بهرامی هم بعد من رفت اتاق عمل و نینیش یه گل پسر بود به اسم محمدکیان.که تو یک ساعت از محمد کیان بزرگتری دختر نازم
خیلی دوست دارم محمد کیان و مامانش رو یکبار دیگه ببینم.امیدوارم همیشه خوب و خوش سالم باشن انشاالله
منم که بهوش اومدم اول خدا رو شکر کردم که گل دخترم سالمه
اتاق ما پر شده بود از خاله ها و مامان بزرگا و بابابزرگ و دایی و زن دایی و .. .
همه از به دنیا اومدن تو شاده شاد بودن
اون شب ما تو بیمارستان موندیم.تواون شب خیلی گریه کردی.مامان جون و خاله فهیمه اون شب پیش ما موندن