زهرا نفس مامان و بابا

دیشب مهمون داشتیم و من براشون سالاد توپی درست کردم جای همه خالی.. . این هم عکس دسرمون ودر آخر مهمون عزیزمون زحمت کشیده بودن و برای زهرا یه کادوی خوشکل آوورده بودن که بیشتر از همه من ذوق کردم آخه من عروسک پت و مت رو دوست دارم و هنوز می خواستم برم برا زهرا بخرمشون   ...

      ...

جمعه با مامان جون و بابابزرگ و دایی علی رفتیم کوهپایه... آخر اردوگاه شهید باهنر یک آبشار بزرگ و زیبا داره... من و بابابزرگ و دایی علی رفتیم کنار آبشار...تقریبا نیم ساعتی باید پیاده روی کنیم تا برسیم...بخاطر همین شما موندی پیش مامان جون و بابایی   بابابزرگی امان از دست این یادگاری نوشتن بعضی ها که واقعا طبیهت زیبا رو زشت میکنه این هم دایی علی که رفته بالای آبشاراگه تونستید پیداش کنین این هم زهرا خانوم که هم آواز میخونه و هم هندوونه می خوره   ...

وای که زمان چقدر زود میگذره و من اصلا باورم نمیشه که زهرا 11 ماهش شده و دیگه چیزی به یک سالگیش نمونده عزیزم 11 ماهگیت به همراه تولد حضرت زهرا  مبارک ،دختر قشنگم                                                                                          &...

هر جا که میرم سریع پشت سرم زهرا خانوم راه میفته و میاد...دیگه خودش از پله آشپزخونه میاد بالاو پایین میره جلو گاز و وقتی عکس خودش رو میبینه کلی ذوق میکنه  و میخنده        من یکبار جلوی زهرا درب سی دی رو باز کردم و زهرا خانوم هم یاد گرفته و هر بار که من پشت کامپیوتر میشینم ...میاد و خودش در سی دی رو باز میکنه      ...

  میلاد حضرت زهرا و روز مادر بر همه ی مامانهای عزیز مبارک.   انشاالله زود زودهمه مامان های منتظر نی نی هاشون سالم بیاد بغلشون و دعا می کنم برای اون دسته از دوستای گلم که انشاالله به خواست خدا زود زودنی نی  دار شن و از چشم انتظاری در بیان و در آخر یاد کنیم از همهی مامان ها و مامان بزرگ های عزیزی که در بین ما نیستن و جاشون خالیه...با ذکر یک صلوات         ...

پارسال همین موقع ها دیگه کم کم داشت شمارش معکوس شروع می شد برا دنیا اومدن عزیزمامان حلا عزیزم در آستانه یک سالگیه قربونش برم کوچولو موچولو موندیو الان فقط 7کیلو 30 گرم وزن داری اما بازم ناشکری نمیکنم و عزیزم سرت سلامت دوست دارم عزیزم. ...

جاتون خالی جمه با مادر جون زهرا و عمو صادق و خاله اسما رفتیم گردش یک روزه.. این هم عکس زهرا...هوا خوب بود اما چون باد شدید میومد و مادر جون زهرا هم وسواس داره که نکنه یکی یه دونه نوش سرما بخوره روسریت رو کشیدیم تو صورتت که پیشونیت زیاد باد نخوره و مریض نشی...شدی حاج خانم کوچولو                     ...

زهرا روز به روز شیطون تر و کنجکاوتر از دیروز امروز هم که خودش رفته سراغ ظبط ...اون رو روشن کرده... آهنگ عوض کرده ...بعد ضبط رو زیادش کرده و بعد اون هم دد...دد...یعنی دست دست خودش هم نمیدونه داره چیکار می کنی شانسی هی میزنه میزنه تا ....     ...