زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

زهرا نفس مامان و بابا

زهرا و تولد هفت ماهگی و یلدا

عزیز مامان یلدات مبارک چون شب یلدا شب تولد هفت ماهگی نفس مامان و بابایی هم بود تصمیم گرفتیم یه کیک شبیه هندونه برات بگیریم . این هم عکسای نفسم زهرا جون       این هم بابابزرگه که خیلی دوست داره دخترم   چیه مامانی از گل های نرگس خوشت نیومده ؟؟؟؟ تولد هفت ماهگیت مبارک عسلییییییییی مامان و بابا این هم عکس ژله ی اناره ک مامانی درست کرد ه این گل های نرگس هم مال باغچه خونه بابابزرگیه.هر وقت رفتیمخونشون یه عکس از باغچه میگیرم و برات میذارم تو وبلاگت زهرا جون         ...
2 دی 1392

زهرا از 3 ماهگی تا 6 ماهگی

این عکس رو خونه مامان جون ازت گرفتم عزیزم.عید قربان این لباسی رو که تنت کردم عزیزم مامان جونی از مشهد برات سوغاتی آوورده گلم این عکست هم مال اوایله که دمر می شدی و نمیتونستی به حالت اولت برگردی.بعد اون وقت این قدر گریه می کردی تا یکی بیاد و درستت کنه  تقریبا هر شب که بابا باهات صحبت می کرد کلی براش می خندیدی و من و بابا هم ذوق مرگ می شدیم از خنده هات.این عکس رو هم همون موقع گرفتم ازت قشنگم.اما نمیدونم چرا تا دوربین میبینی خنده ات نمیاد.    این عکس هم توی باغ مادرجونه(بابا)  .خیلی ناز خوابیده بودی نفسم این لباسی هم که ت...
2 دی 1392

زهرا و سیم لپ تاپ

نفس مامان یک دقیقه گذاشتم شما رو زمین  ، رفتم و اومدم دیدم داری سیم لپ تاپ رو میخوری. عاشق یه شی سیمی یا یه چیزی شبیه بند لباس و ... هستی تا بدم دستت و تو هم اون رو سریع میکنی تو دهنت    خیلی بد مزه بود عزیزم که قیافه ات رو اینجوری کردی گلم...     ...
28 آذر 1392

زهرا و زیرانداز

  عادت کردی هر چیزی رو که میبینی زود می کنی دهنت دختر قشنگم،منم برا همین یه ملحفه انداختم زیر پات و رفتم دنبال کارای خودم.وقتی اومدم دیدم اینجوری شدی     ببین چه ذوقی هم کردی وروجک.یه سر ملحفه رو گرفتی و بس که دور خودت چرخیدی لای اون گیر کردی نفس مامان ...
24 آذر 1392

31 اردیبهشت 92

٣١ اردیبهشت 92 روزی که فرشته کوچولوی ما به دنیا اومد و دل همه رو خوشحال کرد. دوست داریم عزیزم.بوس              این اولین عکسی که تو بیمارستان خاله فاطمه یا خاله فهیمه ازت گرفت. تپل مپل بودی زهرا جان. 3 کیلو 900 بود وزنت                                   این عکس هارو دایی علی ازت گرفته دختر گلم ...
21 آذر 1392

زهرا و خونه مامان جون و باباجون

١١ خرداد 92  برای اولین بار رفتیم خونه مامان جون و باباجون (مامان). دایی علی برات اسفند دود کرده بود   این عکس رو هم اونجا گرفتی.تو این عکس شباهت به پسر ها میدی آخه مو زیاد نداری عزیزم ...
21 آذر 1392

زهرا و اولین چرخش

١٢ مرداد  ٩٢ وقتی صبح از خواب پا شدم دیدم کاملا چرخیدی و دمر شدی با تعجب بابایی رو صدا زدم.   اول یه چند تا عکس ازت گرفتم بعد درستت کردم تا بتونی راحت بخوابی ...
21 آذر 1392