زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

زهرا نفس مامان و بابا

زهرا شیطون تر از همیشه

دخترک من روز به روز شیطون تر و شیرین زبون تر میشه.... با چه همه مکافات تونستم این لوبیا ها رو جمع کنم اگه خودکار ببینه دیگه صبر نمیکنه ...دست و پا و دیوارر و همه چیز رو خط خط ی میکنه....این هم از صورتش امروز عصر بازار بودیم که دیدم یک پیرمرد دست فروش از این فرفره های چوبی قدیمی داره...یاد بچگی های خودم افتادم و ازش یه دونه خریدم...دونه ای هزار تومن ف ک کنم اون موقع ها 50 تومن بود...یادمه تو بچگی که یکبار رفته بودیم مشهد یه  خانم دم مسافرخونمون میفروخت و من با کلی گریه زاری از مامانم پول گرفتم و رفتم ازش فرفره خریدم... عالمی داشتیم واسه خودمون ...
28 مهر 1393
1250 12 18 ادامه مطلب

روز جهانی کودک مبارک

  سلام به همه دوستای گلم.... روز جهانی کودک رو به همه نی نی های خوشگلتون تبریک می گم....   اندر احوالات یک سال و چهار ماهگی زهرای گلم هم این که دایره لغاتش رو داره بیشتر می کنه و هر کلمه ای رو که من یا باباش میگیم،سعی میکنه با پس و پیش کردن حروف اون رو تکرار کنه.... اما بگم که عموو هنوز ممووست... جدیدا مادرجون رو هم مادودون صدا می زنی.... چند شب پیش پیش خاله فهیمه اینا بودیم...عروسکی روکه داشتن ب زور بزداشتی آووردی خونه...و وقتی می خواستم ازت بگیرم با صدای بلند گریه می کردی نی نی ...نی نی ...فک کرده بودی نی نیه... ...
17 مهر 1393
1011 14 16 ادامه مطلب

زهرا و ننه سرمای در راه

چند وقت پیش رفتم پیش یک خانوم مهربون و شال و کلاه برای زهرا سفارش دادم... زهرا دیگه داره کم کم آماده میشه برای زمستان این هم عکسش                                             نذاشت بذارم سرش... ...
4 مهر 1393

شیرین زبون

دخترک شیرین زبون ما داره کم کم پر حرف تر از قبل میشه و الان   هم چند وقتیس ت که با سوال های مکرر اییـ     سییه از ما می خواد تا براش یکی یکی اسم وسایل  و ... رو بگیم. چند روز پیش داشت بلال می خورد،بعد از خودش می پرسید اییـ  سیه و خودش جواب خودش رو می داد بَََُُِِ ب و کلی برا خودش ذوق می کرد.   موبایل من رو میاره تا عکس ها رو یکی یکی نشونش بدم و اون هم همه رو برام معرفی کنه..ماما...بابا...ماما جی(مادرجون)  دایی و ... کفش هاش رو میاره و میگه پا...وساعت ها میذاره پاش بمونه و من باید با گریه کفش هاش رو  دربیارم. تبلیغ رب زشک که از تلو...
29 شهريور 1393

زهراو باز هم جوی آب

جمعه به اتفاق مامان جون اینا رفتیم کوهپایه... توی این عکس واسه خودت می رفتی و برام دست تکون می دادی و بای بای می کردی جوی آب و کلا آب که می بینی دیگه کسی نمیتونه جلودارت باشه...همه اش مواظبت بودم که توی آّب نیفتی   بیچاره مامان جون..یه جاهایی که کم می آووردم مامان جون مواظبت بود   می خواستی دمپایی به این  بزرگی رو  پات کنی                                      &nbs...
24 شهريور 1393

رفت و برگشت مادرجون از کربلا

دهم شهریور مادرجون رفتند کربلا و ما ساعت 8 صبح رسوندیمشون فرودگاه... زهرا هنگام بدرقه ...و هجدهم شهریور ساعت 11 صب با یه دسته گل رفتیم فرودگاه برای استقبال زهرا هنگام استقبال و این هم زهرا  خانوم و سوغاتیهاش یدونه چادر عربی و و دودست تاپ شلوارک هم بود که دیگه حال نداشتم ازشون عکس بگیرم دست مادرجون درد نکنه که این همه سوغاتی واسه تک نوه اش آوورده... البته زهرا خانوم نی نی عمو صادق تو راهه و مهر به دنیا میاد از اون موقع به بعد دیگه همه چیز باید نصف بشه... ...
23 شهريور 1393