زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

زهرا نفس مامان و بابا

....

یک شب ماان جون و بابزرگی(به قول زهرا بابابزی )و دایی علی اومدن خونمون .. دایی علی برا شام سفارش پیتزا داده بود که من هم براشون درست کردم و این هم دسر ...
23 شهريور 1393

بدون عنوان

سلام.... واسه غیبت یک دو هفته ای از همه معذرت می خوام...مشکل اینترنت بود که فعلا حل شده... امشب می خوام از کم حوصلگی خودم بگم... همیشه عادت داریم خوبی ها رو بنویسیم و از آن ها بگیم در حالی که بعضی وقت ها هست که همه چیز روبراه نیست   ..  من امشب می خوام از سختی راه بگم... می خوام از بهونه گیری های زهرا بگم که بعضی وقت ها اونقدر حوصله ام رو سر می بره   که نا خودآگاه  حس می کنم دستم رفته طرفش و دارم میشگونش می گیرم.... اصلا یجوری هست به ظرفشویی حساسیت داره و همین که که وایمیستم تا کاری انجام بدم از قد و بالای من آویزون میشه و گریه سر میده... ...
15 شهريور 1393

یک پست جامانده...

ا ین عکس ها مربوط میشه به چند روز قبل از سفرمون... این ها عکس های تا تی تاتی کردن زهراست... دختر عزیزم دیگه راه میره و قدم هاش و محکم تر از قبل بر میداره.... امیدوارم همیشه پیروز و استوار باشی عزیزم.... اگر زهرا هر روز بره  حموم بازم کمه...مثل الان توی عکس ...
27 مرداد 1393

طراحی عکس های نی نی هاتون

  http://pizap.com   http://funny.pho.to   http://photofacefun.com   http://tuxpi.com   این ها آدرس چند سایته که می تونید عکس نی نی هاتون رو توی اون طراحی کنید... اگر مشکلی هم بود می تونید برید توی سایت دخملی شکلک و ازش کمک  بگیرید....آدرسش توی پیوند های وبم موجود است   ...
24 مرداد 1393

سفرنامه قم-تهران-اصفهان

عصر چهرشنبه (15/مرداد/93)کرمان رو به مقصد قم ترک کردیم....می خواستیم بریم قم تا به عروسی هدی جون،نوه دایی بابا برسیم... مادرجون و خاله بابا هم همراه ما بودند... تا نیمه راه رفتیم تا اینکه حاج رضا پسر دایی بابا هم به ما رسیدند و خلاصه سفرمون رو ادامه دادیم.... شب ساعت 2 برای خواب رسیدیم امامزاده سیدجعفر محمد یزد..... توی صحن امامزاده خواستیم بخوابیم ...اما از آـنجایی که شما توی ماشین خواب هاتون رو کرده بودید خواب نمب رفتید...من هم برای اینکه بقیه رو بیدار نکنی از جمله بابایی رو مجبور شدم پا به پات بیدار باشم... طاها پسر بشری جون هم خواب نمی رفت...پس من و شما و طاها کوچولو خاله فاطمه اش رفتیم پارک بازی امامزاده  ...
24 مرداد 1393

لغتنامه زهرا سری اول

عزیزم...دختر قشنگم...اینقدر کیف می کنم  وقتی با زبان شیرین  خودت من رو ماما صدا میزنی....دوست دارم گلم أبــــو.................آب بابا....................بابا ماما.................مامان ترثید..............ترسید هاپو.......................سگ مئو.....................گربه گُ..............................گل بابابزی....اسباب بازی بابابز ......بابابزرگ نه..........................نه ما.....................ماست ب ب ..............(یعنی خوراکی) ت تو......................پرنده بعبعی......................گوسفند این عکس بی ربط هم مال 10 یا ...یازده ماهگیه زهراست.......
14 مرداد 1393